ای ریزهٔ روزی تو بوده


از ریزش ریسمان مادر

خو کرده به تنگنای شروان


با تنگی آب و نان مادر

زیر صلف کسی نرفته


جز آن خدای و آن مادر

افسرده چو سایه و نشسته


در سایهٔ دوکدان مادر

ای باز سپید چند باشی


محبوس به آشیان مادر

شرمت ناید که چون کبوتر


روزی خوری از دهان مادر

تا کی چو مسیح بر تو بینند


از بی پدری نشان مادر

یک ره چو خضر جهان بپیمای


تا چند ز خانه جان مادر

ای در یتیم چون یتیمان


افتاده بر آستان مادر

مدبر خلفی به خویشتن بر


خود نوحه کن از زبان مادر

با این همه هم نگاه می دار


حق دل جانفشان مادر

با غصهٔ دشمنان همی ساز


بهر دل مهربان مادر

می ترس که آن زمان درآید


کارند به سر زمان مادر